تکه ای از رمان سودایی نوشته کوتسی

ثریا توی‌ تخت‌ احساساتی به‌خرج نمی‌دهد.آرام‌است، آرام و رام. باورهای ‌عمومی‌ش‌ عجیب ‌اخلاقی‌اند.از پستان ‌لخت ‌شناکردن توریست‌ها کنار دریا خوشش نمی‌آید. به‌نظرش معتادهای ولگرد را باید جمع کرد فرستادشان خیابان‌ها را جارو کنند. مرد نمی‌پرسداو چه‌طور می‌تواند چنین نظراتی داشته باشد در حالی که خودش چنین کسب وکاری دارد.

   از آنجاکه‌از ثریا لذت می‌برد، از آنجا که لذت بردنش از او تمامی ندارد، مهر ثریا به‌دلش می‌نشیند.  خودش فکر می‌کند این مهر و محبت دو  جانبه است.  مهر و محبت شاید عشق نباشد،دست‌کم‌ خویشاوندش‌ که هست.گرچه آشنایی‌شان‌اول‌ها چندان‌امیدبخش نبود، بخت‌شان خوش بود،هردوشان، که‌او ثریا را پیداکرد و ثریااو را.

     مرد احساساتش را بی‌دریغ نثار می‌کند و حتا از خود ضعف هم  نشان ‌می‌دهد،این را می‌داند، بااین‌همه‌دست بردار هم نیست.

برای نوددقیقه با هم بودن 400 راند به ثریا می‌دهد که نیمی‌ش  به جیب آژانس می‌رود. نامردی‌ست که این همه‌اش را آن‌ها برمی‌دارند.ولی ‌خُب آژانس مالک ساختمان‌ شماره 113 و آپارتمان‌های ‌دیگری تو  ویندسور مانسیون است؛ به‌ تعبیری مالک ثریا هم هست، مالک این قسمتِ  او،  این عملیات.

   بارها به‌فکرش‌ رسیده از ثریا بخواهد وقت‌هایی که کار نمی‌کند بیاید پیش‌اش. می‌خواهد ثریا شبی را، شاید حتا یک شبِ تمام‌را، بااو باشد. ولی نه تا خود صبح. او خودش را خوب می‌شناسد و می‌داند صبح‌ها  تنگ ‌خُلق و بی‌حوصله ‌است و خوش دارد تنها باشد و برای همین نمی‌خواهد  ثریا را سرصبحی بیازارد.   

بیان دیدگاه